جدول جو
جدول جو

معنی ماء معین - جستجوی لغت در جدول جو

ماء معین
(ءِ مَ)
آب روان. (از منتهی الارب). آب روان روشن و پاک. (ناظم الاطباء، ذیل ’معین’). آب روان و پاک. (فرهنگ فارسی معین، ذیل ’ماء’) :
ز کافور واز مشک و ماء معین
درخت بهشت و می و انگبین.
فردوسی.
خداوند جوی می و انگبین
همان چشمۀ شیر و ماء معین.
فردوسی.
ایا سپهر ادب را دل تو چشمۀ روز
ایا بهشت سخا را کف تو ماء معین.
فرخی.
یکی ماء معین آمد، دگر عین الیقین آمد
سیم حبل المتین آمد، چهارم عروهالوثقی.
منوچهری.
شعر من ماء معین و شعر تو ماء حمیم
کس خورد ماء حمیمی چون بود ماء معین.
منوچهری.
پیش من آور نبید در قدح مشکبوی
تازه چو آب گلاب صاف چو ماء معین.
منوچهری.
یک مثل بشنو بفضل مستعین
پاک چون ماء معین از بومعین.
ناصرخسرو.
گر تو درو گرسنه و تشنه ای
مرغ مسمن خور و ماء معین.
ناصرخسرو.
گر ره خدمت نجست بنده عجب نیست زانک
گرگ گزیده نخواست چشمۀ ماء معین.
خاقانی.
لرزان ستارگان ز حسام حسام دین
چون سگ گزیده ای که ز ماء معین گریخت.
خاقانی.
گل برآرند اول از قعرزمین
تا به آخر برکشی ماء معین.
مولوی.
فائدۀ دیگر که هر خشتی کز این
برکنم، آیم سوی ماء معین.
مولوی.
گر رسد جذبۀ خدا ماء معین
چاه ناکنده بجوشد از زمین.
مولوی.
گر اشتیاق نویسم به وصف راست نیاید
کز اشتیاق چنانم که تشنه ماء معین را.
سعدی.
عاشق صادق به زخم دوست نمیرد
زهرمذابم بده که ماء معین است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
ماء معین
آب روان روشن و پاک
تصویری از ماء معین
تصویر ماء معین
فرهنگ لغت هوشیار